صدرالدین کاشف دزفولی

زندگینامه و آثار -نقل مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.

صدرالدین کاشف دزفولی

زندگینامه و آثار -نقل مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.

چند مکاشفه

چند مکاشفه

مرحوم کاشف برای خوابهایی که می دیدند اهمیت زیادی قائل بودند چون یکی از راههای ارتباط بین خداوند متعال و انسان خواب می باشد زیرا در آن موقع است که روح از بار سنگین جسم راحت شده و قدم به مرحله ای دیگر می نهد و در آموزه های دینی نیز همانطور که می دانید از رویاهای صادقانه یاد شده است و از طرف دیگر عرفا نیز برای این خوابها اهمیت زیادی قائل بوده اند مرحوم کاشف نیز مانند دیگر عرفای اسلامی از این امر مستثنی نبوده اند و برای سالکین و عرفان دوستان در کتب خود از این خوابها ذکر کرده اند. از جمله خوابهائی که ایشان ذکر نموده اند در کتاب خاندان سادات گوشه آمده است چنین می باشد:

 « در اوقاتی که این کمترین مشغول ریاضت بودم اتفاقا در اربعین اول که ماه مبارک رمضان بوددر سال هزار و دویست شبی از شبهای ماه مبارک بعد از اتمام وظیفه عبادت و دعا و ذکر، خواب بر من غلبه کرد و در آن واقعه دیدم که به این حقیر گفتند که :این عالم آخرت است چون نگاه کردم فضایی در نظرم آمد پر از نور و ضیاء نه چون آفتاب بود که چشم را خیره کند و نه چون ماهتاب که او را جرمی باشد،بلکه نوری در نهایت صفا و روشنی و در آن نور چنان مستغرق شدم که خود را نمی شناختم و نمی دیدم و لذتی یافتم از دیدن آن نور که به شرح هیچ کتابی نیاید از بسکه محو و بیخود شدم از خواب بر آمدم؛در خود شور تازه ای یافتم که هستی غیر حق را نمی شناختم»[1].

همچنین در مقدمه کتاب مصباح العارفین ، در شرح حال کاشف در ذیل بخش دوران بدایت دو خواب از مرحوم کاشف آورده شده است:

»در این اوقات خوابهایی نیز می دید که بعضی از آنها بقلم مبارک شیم خود ترقیم فرموده چنانکه میفرماید-در ایام شباب که عقل طفل هنوز بحد رشد نرسیده شبی چون زلف مهوشان تار این مست شراب غرور زندگانی با احوال پریشانی بخواب رفتم در آن واقعه چنان دیدم که در خانه هستم که در آنجا آل عبا تشریف دارند و کاسه در پیش آنها گذاشته بود و در آن چیزی بود از ماکولات اما نمیدانستم چه بود و آن عالی حضرات از آن تناول می نمودند ناگاه چشم حضرت رسالت (ص)بر این حقیر افتاد فرمود بیا با ما در خوردن رفاقت کن جون حقیر بحکم و اطیعوالرسول اجابت آنحضرت را واجب دانستم و پیش دویدم و ایشان بر گرد کاسه نشسته بودند و جای حقیر نبود بنشینم لهذا از پشت سر آن ماه تمام . امام همام و رهنمای جمله انام دست دراز کردم در میان کاسه گذاشتم و ظن غالب آن است که از آن لقمه خوردم از کثرت شوق و محبت اهل عصمت از خواب بیدار شدم از آن خوالب در خود وجدی و شوری دیدم و طبع خود را موزون مشاهده نمودم و نگفتن اشعار مایل شدم چون سن این حقیر اقتضای کمال نمینمود در کلام ذوقی نبود- باز فرماید در خواب از عالم جسمانی بفضای قدس روحانی چون شهباز روح ملکوتی همراز قدسیان شدم ، در آن واقعه خود را در مکانی دیدم که ایستاده بودم ناگاه حالتی بخود مشاهده کردم که ورای بیان و تقریر زبان است؛ دیدم که طوطی روح از قفس قالب پرواز کرد و بهوا رفت و تن بجای خود بود و روح بهیئت همین قالب بآسمان عروج نمود آن قدر بالا رفت که زمین از پیش دیده ناپدید شد ناگاه پرده پدید آمد و نوری از آن پرده ساطع بود که آفتاب جهانتاب در سایه آن گم می شد و دیده تاب اشعه آن را نداشت چون قدری بالا رفتم صدائی از آن پرده شنیدم که بعمر خود هرگز چنان صدائی نشنیده بودم و لذتی از آن صدا بردم که لذات دنیا و آخرت در جنب آن ناچیز بودند و چنان مشاهده کردم که گویا اجزای روح من از هم پاشید و هنوز هر وقت که تصور آن صدا می کنم لذت بی حد می یابم و آن صوت مشتمل بود کلامی مثل آن جوابی که موسی در وقت تجلی شنید و جون آن صدا بگوش من رسید از عشق آن صدا برنگ بسمل تپیدم و بی خود شدم ، بعد از بیخودی خود را در همان مکان دیدم که جسم من افتاده بود روح من در آن قالب شده بسجده رفتم و این آیه خواندم چنان که موسی بعد از تجلی خواند«سبحانک تبت الیک و انی اول المومنین» چون از آن خواب بیدار شدم در خود حالت عشقی یافتم که بوصف در نیاید و وجد و شوری از آن مرا حاصل شد که بگفتن نشاید تا مدت سه روز بلکه هفت روز هر که با من حرف میزد مرا حالتی دست میداد نزدیک به بیهوشی و طالب انزوا و گوشه گیری شدم ، از آن وقت مصاحب اهل حال شدم و باین سبب بطلب اهل تحقیق بسعی ریاضت و مجاهده کوشیدم در آن چند روز قوت خیال من چنان بود که روزی زیاده از صد شعر میگفتم بغیر از احوالاتی دیگر که بحقیر روی داد.»

 



[1] -امام،محمدعلی،خاندان سادات گوشه ص134،قم ،چاپ مهر،1413ه.ق