صدرالدین کاشف دزفولی

زندگینامه و آثار -نقل مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.

صدرالدین کاشف دزفولی

زندگینامه و آثار -نقل مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.

باب۷.بیان خودشناسی

 

باب7.بیان خودشناسی

 ای سالک خودی را از خود دور کن تا بدانی که خود، اوست. محو کن هستی موهومی خود را در هستی مطلق. پس هستی او باقی است و هستی تو فانی. قال الله سبحانه و تعالی: «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام کل شی هالک الا وجهه[1]». پس از خود، خود را وارهان یعنی فانی ساز که خدا را بشناسی چرا که تا دوئی از تو باقی است مشاهده جمال ذوالجلال میسر نمی شود. اگر خواهی که به وحدت رسی دست از خود بدار.

ز تو تا این دوئی یک ذره باقی است   

                         تو را هر لحظه هر دم نفس باقی است

بـــرو بـــگذر این هســتی موهــــوم

                           که تا دلـــــدار گردد بـر تو معـــلوم

که با بـــود تو دلـــبـر در نــــیایـــــد    

                           به این خانه که هر بــــودی نشایــــد

و هر گاه رفع خودی کردی آن که آفتاب ازل از دریچه دل تو سر زند و در خانه خود منزل کند و طبل لمن الملک الیوم بگوید واین سد و حجاب دوئیت نفس تو است.

دوئـــــیت چون بــــخیزد از میانه      

                      یکی گردد کنشت و دیر و خانه

پس آنکه این بگویم من به تکرار  

                    که لیــــس غیره فی الــدار دیار

پس به طریق مجاهده, نفس را در مقام«موتوا قبل ان تموتوا» بازدار که این موت ترا به علی علییین رساند که با وجود خود نفس کی گذارد که حبیب در خانه آید چرا که عقل پیک یار است هر گاه نزاع با قاصد داشته باشد لا محاله با یار نیز منازعه دارد. لهذا اهل معرفت برای نفس ریاضتی فرموده­اند که دوئیت نفس از میانه بر خیزد و هیچ نفسی نیست که محتاج ریاضت نباشد مگر نفس انبیاء عظام و مجذوبان از عشاق که این­ها محتاج به ریاضت نیستند و چون نفس سالک محتاج است به ریاضت لهذا طریقه آن بعد از این ذکر خواهد شد انشاء الله تعالی.[2]

*[ارکان ریاضت پیش از این مذکور شد. به مطالب پیشین مراجعه فرمایید]

 



[1]41- الرحمان / 26 و 27: هر که روی زمین است دستخوش مرگ و فناست و زنده ابدی ذات خدای منعم با جلال و عظمت است.

-[2]  باب هفتم- بیان خود شناسی /از کتاب مصباح العارفین صدرالدین کاشف دزفولی، چاپ اول، اهواز،1332، چاپخانه صافی

 

غزل۱۰

دیشب بخواب تا رخ خوب تو دیده ام

                        دست طمع ز غیر تو یاری کشیده ام

مثل تو دلبری بوفا نازپروری

                        هرگز در این جهان بخدا من ندیده ام

در خواب با منت همه بودی وفا و لطف

                             بیدار چون شدم اثری زان ندیده ام

گویی که حسن خویش فروزم شب وصال

                                الحال من در آتش غم آرمیده ام

 از غمزه تیر گر بزنی خوش بحال ما

                   چون بسمل از برای تو در خون تپیده ام

خواهم هلاک گشت بیا بر سرم نشین

                       چون لا، علاج زهر فراقت چشیده ام

             کاشف بهیچ حسن نخواهد کند نظر

         چون من برای خویش رضت را گزیده ام[1]



[1] کلیات مرآت الغیب و اسرار الکاشفیه، نسخه خطی متعلق به کتابخانه ملک، ص206

خاطره از اعتقاد اهل سلطنت قاجاریه به کاشف

همچنین سید علی کمالی دزفولی در کتاب خود بعنوان عرفان و سلوک اسلامی به نقل از رشحات سید حسین ظهرالاسلام می فرماید:«جناب والد (حاج سید محمدرضا) فرمود از خالویم شنیدم در زمان سلطنت فتحعلی شاه برای نائب السلطنه اولاد نمی شد برای من در تبریز یا تهران (تردید از ناقل) نیاز فرستادند و دعا خواستند؛ دعا دادم و گفتم می شود و پسر می شود. نام او را محمد بگذارید که شاه خواهد شد و فرمود که او می داند که فرزند من است . حالت وثوق شاه و بستگی معنوی ایشان بسیّد و رقعه جات شاه بخط او موجود است . سید از سنین سلطنت این سلطان(ناصرالدین شاه) که پنجاه خواهد بود یاد فرموده.»[1] 

این خاطره نشان می دهد که مرحوم کاشف علاوه در میان مردم در میان دربار کشور نیز نفوذ داشته است .



[1] عرفان و سلوک اسلامی، سید علی کمالی، ص 121