صدرالدین کاشف دزفولی

زندگینامه و آثار -نقل مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.

صدرالدین کاشف دزفولی

زندگینامه و آثار -نقل مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.

رساله معراج المومنین


رساله معراج المومنین از سید صدرالدین محمد موسى کاشف دزفولى[1]
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله المنعم المفضل على العالمین و الصلوه على خیر خلقه محمد و آله الطاهرین
بعد، بر خاطر فاتر کمینه بندگان رب العالمین ابن محمد باقر الموسوى صدرالدین رسید که شرحى و تحقیقى در بیان این یک بیت عارف شیرازى مرقوم دارد، چون دخلى تمام دارد در حصول حضور قلب در وقت نماز - که آن معراج مومن است - هرگاه معنى مراتب فنا را در اذان که ابتداى عروج روح است در گفتن چهار تکبیر، مصلى (::نمازگزار) بفهمد، بسیار اعانت کننده است بر حضور و ترقى کردن به مقام قرب حق در نماز، و آن بیت این است

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق

 

                                       چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

بدان - ایدک الله ایها الطالب للحق - که مقدم بر شرح این بیت لازم است اجمالا به معنى عشق اشاره کردن ، که صاحب بصیرت بداند و برسد به معنى فنا، که چهر تکبیر اشاره به چهار مرتبه است . بدان که در معنى و حقیقت عشق سخنان ارباب طریقت بسیار است و ظاهرا این است که حقیقت معنى آن مبهم و بلکه مجهول الکنه مى باشد و لیکن عشق مانند وجود اگر چه غیرالمعلوم باشد از حیثیت کنه و ذات ، اما چون آثار آن مانند پرتو آفتاب بر ذرات ماهیات موجودات تابیده ، از آن معرفتى به وجود و نورانیت آفتاب حاصل مى شود. مختصر سخن در این مطلب این است که عشق اطلاق مى شود بر افراط محبت ، و محبت ادراک ملایم است و چون شهوت که از لوازم طبیعت و مزاج حیوانى است از محبت بر مى خیزد، مادام که پاى شهوت در میان باشد، محب آن در ظلمت طبیعت حیوانى گرفتار است و گاه افراط شهوت را عشق مى نامند - مجازا - و حقیقت آن عشق باطل است و صاحب آن در شرع انور ملامت کرده مى شود، هرگاه صاحب آن مقید به این قید گردد و از آن نگذرد و در حدیث معتبرى اشاره به این شده است ، چنان که شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع به این عبارت روایت کرده است :
باب فى عشق الباطل ، روى مفضل بن عمرعن مولانا الصادق (ع ) و قد سئله عن عشق الباطل ، فقال (ع ): قلوب خلت عن ذکر الله فاذاقها الله حب غیره .
اگر چه ظاهر دلالت صریح دارد بر مذمت عشق باطل که آن را عشق مجاز مى گویند - عفیفا کان فى عشق ام غیر عنیف - اما ممکن است که در معنى و حقیقت امر مدح باشد، به شرطى که صاحب آن عفت ورزد، بلکه عشق او از شهوت حیوانى نباشد - تماما - و طلب قضاى شهوت به آن عشق نکند، چون اعتقاد اصحاب طریقت و ارباب قلوب این است که عشق عفیف معین است بر قوت شوقیه و قواى روحانیه به سوى محبوب حقیقى ، به سبب لطیف و پاک کردن سر و باطن از افکار باطله و خیالات کاسده و گردانیدن هموم تماما هم واحد.
پس به این علت حجب طبیعت که ظلمانى هستند از میان بر مى خیزند و نمى ماند مگر همان یک حجاب که معشوق مجازى باشد و پر معلوم است که ابر نازکى هرگاه بر روى آفتاب باشد، مثل آن نیست که ابر بسیار سیاه و گنده بر روى آن مانع تابیدن نور وى گردد و هرگاه معشوق او شى واحد باشت ، تمام خیال و فکر و به آن یکى مصروف مى شود و در آن حال به جز آن معشوق یا معشوقه به جاى دیگر و به شخص آخر نمى پردازد و متوجه نمى شود، بلکه بغیر آن یکى نمى بیند و این حال هرگاه با عفت باشد، بسیار براى صاحبش اسان است گذشتن از آن و رسیدن به حق ، مگر اینکه عفت با او قرین نباشد یا آنکه بسیار محو این معشوق مجازى شده باشد که از یاد حق دور مانده باشد، اما مى تواند که به مجاهده و ریاضت بعد از امداد فیض ربانى و توفیق سبحانى زود از این خطر بگذرد به تحقیق هرگاه مقرون به عفت باشد، و به این سبب در حدیث غیر مشهور بلکه غیر معتبر وارد شده است : من عشق و عف و کتم و مات ، مات شهیدا.
پس معنى کلام معجز نظام حضرت امام - علیه الصلوه و السلام - الله و رسوله و اوصیائه اعلم به این توجیه مى توان موجه و دلیل گردانید بر مدح عشق عفیف ، اگر چه در جنب عشق معشوقى حقیقى باطل باشد، یعنى دلهایى چند هستند که خاى شده اند از ذکر خدا، یعنى توجه ندارند آن دلها از روى شوق و محبت به سوى خدا، چون نیافته اند حقیقت معنى محبت و شوق را و نچشیده اند لذت آن را در حق معشوق حقیقى چنان که بعضى از علماى ظاهر که پر قشرى بوده اند، انکار کرده اند نسبت محبت را به خالق عالم و گفته اند سخنانى چند که قابل تقریر و تحریر نیستند، بلکه فقرات ادعیه از ائمه طاهرین مثل آفتاب درنصف النهار ظهور تمامى دارند در شوق و محبت خدا، بلکه ایشان در محبت خالق عالم به مرتبه عشق بوده اند که در زیارت جامعه - که بهترین زیارت است - امام در حق ائمه دین فرموده اند: و التامین فى محبه الله و شک نیست که مردا از تمامى محبت ، مرتبه عشق است ، چه هرگاه محبت به مرتبه عشق نرسد، ناقص و ناتمام خواهد بود و این معنى متفق علیه اصحاب قلوب است که عشق ، افراط محبت است و هرگاه محبت به افراط رسد، البته به مرتبه کمال خواهد بود.
و از کلام معجز نظام آن حضرت معلوم مى شود که مراد نه ذکر لسانى است یا ذکر قلبى ، که نه از روى شوق و محبت باشد و حال آنکه ذکر قلبى بى شوق و محبت نیست و از امور ممتنعه مى باشد چه دل تا شوق به سوى چیزى نداشته باشد متوجه آن نمى شود.
و دیگر آنکه اگر مقصود معصوم ذکر لسانى مى بود، مى بایست آن حضرت بفرمایند: السنه خلت عن ذکر الله ، و باید دانست که اصل محبت از جمال و پرتو کمال حضرت ذوالجلال بر خواسته ، چنان که حضرت داوود (ع ) سوال کرد از حضرت ذوالجلال که : لماذا خلقت الخلق ، قال : یا داوود! کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى اعرف .
پس لازمه حسن و جمال ، ظهور است ، چنان که پرتو و سایه آن در مظاهر کونیه به خصوص انسان که اشرف مخلوقات است ظهورى تمام دارد، و پیوسته این عکس و پرتو مى خواهد که خود را از پرده خفا بیرون آورد و در نظر ناظران خود را جلوه دهد، چنانکه همه کس این را به چشم حسدیده اند، و چون آفتاب جمال با کمال حضرت ذوالجلال شایق و طالب این است که خلق را به طرف خود میل دهد - بى آنکه محتاج به این جلوه و تجلى باشد - بلکه از کمال حسن و وسعت رمت و صفت فیاضى اوست ، چنان که در حدیث قدسى وارد شده است که : اى پسر آدم ! یک شبى پیش ‍ من بیا، من دو شب پیش تو مى آیم ، پس از این کمال ، لطف و مرحمت ایشان نسبت به خلق معلوم مى شود، و شک نیست که حسن و جمال طالب این است که او را دوست دارند و عاشق خود را به طرف معشوق خود بکشاند، پس جمال با کمال حضرت مطلق به طریق اولى میل دارد با عدم احتیاج و غناى ذاتى به سوى کشانیدن خلق به طرف حسن خود که عاشق جمال با کمال وى شوند و از آن لذت کامل و ابتهاج عظیم بهره برده باشند.
و حدیث حضرت معصوم امام جعفر صادق (ع ) دلالت صریحه دارد بر این مدعا و کشانیدن خلق به سوى خود، مثل آن مى ماند - بلا تشبیه - به پدر بسیار مشفق و مهربان نسبت به فرزند خود، هرگاه ببیند که دلش به جاى دیگر میل کرده است و مى خواهد که او را به طرف خود کشاند و از اغیار روى التفات او را بگرداند، چیز خوبى به او مى نماید، مثل سیبى یا بهى یا دسته گلى یا هر چه که بداند که به سیب آن ، طفل میل به طرف وى مى کند، چون لازمه اطفال است میل کردن ایشان به چیز رنگین .
پس علت فاذاقها الله حب غیره لطف خواهد بود، نه قهر، چون محبت غیر لذتى دارد و بى ابتهاج نمى باشد و از آن لذت پى به لذت محبت خدا خواهد برد، چنان که هرگاه کسى در ظلمتى گرفتار باشد، بعد از آن در آن خانه ظلمانى پرتو نورى از آفتاب در آن افتاد، شاید مى شود که خود آفتاب را ببیند، چون لذت از آن اندک روشنى برده است ، مى خواهد به کمال لذت آن برسد و آن مشاهده تمام نور آفتاب است .
چون اجمالا معنى عشق را یافتى ، پس بیاییم در معنى مصرع اول از آن بیت من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق .تشبیه کرده است عشق را به چشمه ، چون آب ، ماده حیات همه اشیاست و سبب تطهیر ظاهر از خبث و حدث مى شود و عشق ، دل را پاک مى گرداند از خبائث صفات ذمیمه و حدث افعال قبیحه ، و پاک مى سازد درون دل را از خطورات ردیه . و وضو ساختن از این چشمه عشق کنایه است از تطهیر ظاهر از توجه به غیر از معشوق ، چنان که در نماز لازم است که مصلى این اعضا مخصوصه را که از شارع وارد شده است بشوید، که باعث و اشاره به تطهیر باطن مى باشد و این وضوى باطنى است که از زلال آب حیات ، عشق معشوق حقیقى به مرتبه کمال توجه به محبوب لایزالى مى رسد و هرگاه این تطهیر براى طالب حق از برکت عشق حاصل گردید، سزاوار است که پا بر بساط قرب بگذارد و لایق بزم مناجات و داخل حرم حضرت کبریایى شود.
چنان که مبین و متمم آن مصرع ثانى است که مى فرماید: چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست . مراد از چهار تکبیر، چهار مرتبه فناست ، که تا سالک به این چهار نرسد نماز او معراج نخواهد بود و آنچه اهل تحقیق در بیان این چهر مرتبه ذکر کرده اند خلاصه ، آن را در این اوراق مذکور مى سازیم :
بدان که فنا را چهار مرتبه است : اول ، فناست از براى خدا، یعنى به جهت رضاى حق سعى بکند که خود را متحلى (::زیبا) سازد به زیور استعمال امور شرعیه و نوامیس الهیه که از غیر اینها فانى شده باشد.
دوم ، فناست به توفیق خدا، یعنى به سبب امداد، لطف حق تعالى شامل حال آن شخص مى گردد و آن تطهیر کردن باطن است از ملکات ردیه و اوصاف غیر مرضیه و فشاندن گرد امکانیت و شواغل دنیویه ، بلکه اخرویه از توجه کردن به عالم غیب ، یعنى فانى کند خود را از رویى (::توجهى ) که داشته است به غیر اینها.
سوم ، فنا است در خدا، یعنى فانى کند هستى فانى خود را در وجود باقى حق و آن محلى (::زیبا) کردن نفس اوست به صور قدسیه و صفات حسنه رضیه و تحصیل ملکه اتصال به حق و انفصال از نفس و ملاحظه صفات جمال و جلال حضرت ذوالکمال ، به مرتبه اى که فانى شود از دیدن ماسوى الله .
چهارم ، فناست با خدا، یعنى با وجود فانى شدن از خود و آنچه غیر از حق باشد، مشاهده حق کند. و این مرتبه اهل کمال است از اهل عرفان و او را بقاء الله نیز مى گویند. و گمان حقیر در این چهار تکبیر اشاره است به چهار مرتبه فنا - که در وقت نماز متذکر آنها مى توان شد. اول ، مرتبه فناست از موجودات ، به این معنى که اشیا را معدوم بداند. اگر نتواند و به این مرتبه نرسیده باشد که موجودات را معدوم و فانى محض ببیند، سعى کند که چشم از ملاحظه وجود ایشان بپوشد تا متفرق الحواس نشود.
دوم ، مرتبه فناست از خیالات بد خود و ملاحظه وجود خود از آنچه معین (::کمک ) بر تشویش بال (::فکر) و تفرقه آن مى شود و چشم دل بپوشد از دیدن افعال و اعمال خیر و شر خود که مشاهده اینها حجاب او مى شود.
سوم ، فناست از توجه به آخرت و نعیم آن ، یعنى فکر او مصروف بشود که این عبادت را مى کنیم براى رسیدن به درجات عالیات بهشت یا خلاص ‍ شدن از آتش دوزخ ، چون اینها باز شاغل او مى شوند از توجه کامل به سوى حضرت محبوب حقیقى ، اگر چه مبطل عبادت نیستند، اما به آن مقام قرب که باید مصلى برسد، نمى توان رسید.
چهارم ، فناست از خطورات قلبیه و نظر کردن به سر - که باطن قلب است - که هیچ چیز در خاطر او نگذرد و مطلقا توجه به غیر حق نداشته باشد، آن وقت مصداق حدیث اعبدالله کانک تراه مى شود و در حق او صدق مى دهد حدیث الصلوه معراج المومن و هرگاه چنان که در مصرع اول گفته است که چون تطهیر ظاهر باطن از چشمه عشق بشود، به این مراتب فنا خواهد رسید و عروج به مقام قرب بى شبهه او را حاصل شود، دیگر وساوس شیطانیه و خیالات نفسانیه از نفس بالکلیه برطرف مى شوند، اما وصول به این مقام هر کس را نصیب و لایق نیست ، چه عشق ممدوح بى عیب عشق حق است و محبت محبوب مطلق است ، و این مقام ارجمندى است و مرتبه بلندى است . این قبایى نیست که به قامت هر سر و قدى دوخته باشند و این آتشى نیست که در خرمن هر دلى افروخته باشند، هر که از کونین تواند گذشت ، مى تواند در عشق از او گذشت و هر دل که پرتو این آفتاب بر او تابید، جز معشوق یکتا محبوبى ندید. به این خاکسار جرعه اى از این مى نوشانیده اند و بر دل عریانم از عالمین این قبا پوشانیده اند.
غلام همت آنم که از دو کون مفروق شود چو من ، و نبیند به غیر آن معشوق ، این است چند کلمه که بر سبیل اختصار در معنى این بیت مسطور گردیده ، فى شهر ذى القعده الحرام فى یوم الاحد من سنه 1239[2].



[1] -آثار و افکار صدرالدین کاشف دزفولی، کیهان اندیشه، شماره 38، مهر و آبان 1370

 

[2] - به نقل از سایت http://ghadeer.org/AKHLAGH/m_arefan/arefan05.htm#link70